مارک روتکو یکی از هنرمندان نامی قرن بیستم است. زندگی حرفهای او مسیری پرفراز و نشیب داشت که تا زمان مرگش روز به روز تیرهتر میشد. این هنرمند لیتوانیالاصل بعد از مهاجرت به امریکا و زندگی در نیویورک و قرار گرفتن در محیط بارور این شهر، تاثیر بسزایی بر شکلگیری جنبش مدرن هنر و معماری امریکا داشت. موزهها و گالریهای آن زمان نیویورک محل مناسبی برای شکوفایی ذوق و استعداد هنری روتکو بود.
درآمد
در سال 1928، روتکو و تعدادی از هنرمندان جوان، در نیویورک در یک گالری، اولین نمایشگاه گروهی خود را برگزار کردند. یکی از آثار منتشر نشده روتکو کتابی درباره شباهتهای نقاشی کودکان و آثار نقاشان مدرن است. او در این کتاب اینگونه مینویسد: تمام آموزشهای آکادمیک نقاشی، با رنگ آغاز میشود. کودک با یک میل مادرزادی، علاقه زیادی به رنگ کردن و استفاده از رنگهای مختلف دارد. این یک تجربه فیزیکی-حسی جهانی است که حد و مرز جغرافیایی نمیشناسد.

روتکو و نقاشی های سورئال اسطوره محور
دوره گذار آثار روتکو، از آغازگرایی تا به کار بردن رنگهای تند، یکی از عناصر اصلی برای تشخیص آثار اوست. مارک روتکو از اسطورهها در نقاشیهایش بسیار استفاده میکند. به هم ریختگی حاصل از جنگ جهانی از عوامل گرایش روتکو به اسطورههاست؛ او از انسانها و خرابکاریهایش میگریزد و به جهان اسطوره پناه میبرد. بیشک استفاده روتکو از اسطورهها و اسطورهشناسی، به عنوان تفسیری از تاریخ معاصر، بدیع است. روتکو بعد از جدایی از همسرش در سال 1943، دوران افسردگی شدیدی را پشت سر گذاشت. او به پرتلند و برکلی رفت و رابطه دوستانه و عمیقی با کلیفورد استیل برقرار کرد.
1946 نقطه عطف زندگی روتکو
نقاشیهای انتزاعی استیل، اثری ژرف بر دید روتکو در آثارش به همراه داشت. سال 1946، نقطه عطف فعالیت هنری روتکو محسوب میشود. دگرگونی تدریجی آثار روتکو از نقاشیهای سوررآل اسطورهمحور به سمت نقاشیهای شدیدا انتزاعی به وضوح دیده میشود. در سال 1949، دوره آثار امضادار روتکو آغاز میشود. در نظر منتقدان آن زمان، آثار روتکو کم از انقلاب نبودند. با مرگ مادرش، آثار روتکو نیز تغییر رنگ دادند؛ دیگر از رنگهای شاد و طرحهای انتزاعی خبری نبود. آثار او تبدیل به مستطیلهایی در ابعاد مختلف شده بود که با رنگهای متضاد و در عین حال مکمل، در کنار هم قرار میگرفتند.

تأثیر تجربههای نقاشیاش در پورتلند در آثار وی به خصوص نقاشی دیواریاش در ساختمان سینگرام، که در سال ۱۹۵۸ خلق کرده، کاملاً مشهود است. در اواخر سالهای دهه ۲۰، با «میلتون آوری» ملاقات کرد که نقاشیهایش واضح و صریح بودند. «آوری» تأثیر عمیقی بر روتکو گذاشت و باعث شد که او در نقاشی و استفاده از رنگ به سرعت پیشرفت کند. خانه آوری محل ملاقات هنرمندانی شده بود که هر هفته آنجا گرد هم میآمدند و جلسات طراحی برگزار میکردند.
بازگشت روتکو به نیویورک
در اوایل سال ۱۹۵۲،مارک روتکو به نیویورک بازگشت و یک دوره کلاس را با “آرشیل گورکی” گذراند. در پاییز همان سال او در لیگ دانشجویان هنری آموزش دید که هنرمندان برجستهای همچون “توماس هارت بنتون”، “جورج لوک”، “جان اسلون” در میان آنها پرورش یافتند. روتکو با “مکس وبر” نیز دورههایی را گذاراند؛ کسی که سرسپردگیاش به “کوبیستها”، “فوویستها” و آثار “سزان” را به هنرجویانش انتقال داد. وبر در پاریس تحصیل کرده بود و با ناامیدی از جامعه بسته و محافظهکارانه آمریکاییها در پاریس به نیویورک آمد و به هنرمندان آوانگارد آمریکایی پیوست.

او آثار سزان را در نگارخانه گرترود کشف کرد، با “پابلو پیکاسو” و “رابرت دلونه” ملاقات کرد و دوست صمیمی “هانری روسو” شد. هنگامی که به نیویورک بازگشت، شیوهای خاص از نقاشی را دنبال کرد که تأثیر بسزایی در هنرمندان معاصرش گذاشت. وی کوبیسم، فوتوریسم و فوویسم را تجربه کرد و سبک جدیدی به نام کوبوـفوتوریسم را پدید آوردو در سال ۱۹۳۰ به اکسپرسیونیسمها پیوست.
دهه ۱۹۲۰ و آموزش نقاشی به کودکان
در اواخر اکتبر ۱۹۲۹، اولین موج مدرنسیم آمریکایی به خصوص کسانی که گرد عکاسان معروفی چون “آلفرد استیگلیتز” آمده بودند، دچار رخوت و رکود شد و جایش را به گروهی از هنرمندان داد که بیان قانع کنندهتری در سنت رئالیسم آمریکایی نسبت به هنرمندان مدرنیسم اروپایی پاریس داشتند. بحران اقتصادی و سیاسی در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در آمریکا اجازه رشد ناسیونالیسم و توجه به مسائل اجتماعی در هنر را داد و تمهای آشکار آمریکایی، همچون زندگی کثیف و فقیر روستایی، وضعیت اسفبار کارگرهای شهری و موضوعات مختلف محرّکی برای بیداری هنر و سلطه آن در همه زمینهها شد.

در اواخر دهه ۱۹۲۰،مارک روتکو آثارش را با انجام کارهای عجیبی مانند کتابداری برای یک شرکت یا حسابداری و وکیل مالیاتی، حمایت مالی میکرد تا اینکه در سال ۱۹۲۹ او یک شغل نیمهوقت برای تدریس به کودکان در آکادمی بروکلین در مرکز یهودیان پیدا کرد و تا سال ۱۹۵۳ نیز به همین کار ادامه داد.
راتکو اغلب عنوان میکرد که آموزش به کودکان او را قادر کرد که توانایی آنان از دریافت واقعیت با استفاده از تصاویر ساده بصری را دریابد. او اعتقاد داشت که آموزش به کودکان برایش فرصتی بهوجود آورد تا واقعیت خودش را جستوجو کند. وی در سال ۱۹۳۶ کتابی نوشت که هیچگاه آن را تمام نکرد. در این کتاب به بررسی شباهتهای بین هنر مدرن و نقاشیهای کودکان پرداخت.
در سال ۱۹۳۲ با “ادیت ساچر” ملاقات کرد و در نوامبر همان سال با او ازدواج کرد. یعنی یک زندگی پرمخاطره با درآمد کم. ادیت شغلهای مختلفی را تجربه کرد اما سرانجام به تجارت جواهرآلات روی آورد.
روتکو و گروه 10
در اواخر سال ۱۹۳۴، مارک روتکو به همراه چند تن از دیگر هنرمندان مانند: لوئیس هریس، آدولف گوتلیب، ایلیا بولتوسکی و جوزف سالمن گروهی با عنوان “ده” را تشکیل دادند و آثار خود را در یک نمایشگاه تا سال ۱۹۳۹ در مکانهای مختلف در معرض دید عموم قرار دادند که نقاشیهای روتکو در این نمایشگاه بیشتر بیان اکسپرسیونیستی داشت.

.
روتکو با وجود تأثیرهای وبر در پیشرفتهای اولیهاش، تا حدّ زیادی هنرمندی مستقل محسوب میشد. نقاشیهایش از زمانش بسیار جلوتر بود. در آغاز جنگ جهانی دوم با وجود اینکه بیش از یک دهه بود نمایشگاههای مختلفی بر پا میکرد، ناشناخته مانده بود. اوضاع مالیاش همچنان با مشکل روبرو بود، اما او همچنان به خودش به عنوان یک نقاش ایمان داشت.
با همه این سختیها، دهه ۳۰ و ۴۰ برای روتکو و هنرش اهمیت بالایی داشت، با اینکه تقریباً نقاشیهایش فیگوراتیو بود؛ ولی از جهتی تمایل شدیدی به رها شدن از این نقاشی داشت و از جهت دیگر، جایگزین مناسبی برای آن نمییافت. در آن دوران آشفتگی فکری بسیاری داشت و بعدها اعلام کرد که: کارهایم در آن دوره با بیمیلی تمام انجام شده است، چرا که فهمیده بودم نقاشی فیگوراتیو نمیتواند اهداف من را دربرگیرد و من نمیتوانم بدون درهم شکستن این ساختار کار کنم.
بنا به گفته دوستانش، ازدواج مارک روتکو هنگامی از هم پاشیده شد که در رشته نقاشی نتوانست به موفقیت دلخواهش برسد و همسرش اصرار داشت که با او در تجارت جواهرات شریک شود. عکاس معروف، “آرون سیسکن”، روتکو را با “مری آلیس بستل” آشنا کرد و روتکو قبل از اینکه با وی در سال ۱۹۵۵ ازدواج کند، از زن اولش جدا شد. آن سال برای او سال قابل ملاحظهای بود چرا که او در ژانویه همان سال اولین نمایشگاه انفرادیاش در “هنر این قرن” با نام “زمینهای میانی بین انتزاع و واقعیت” برگزار کرد.
در این آثار و نقاشیهای مرتبط با آن در میانه دهه ۴۰، روتکو یکسری فرمهای متحرک گردان خلق کرد که به طور مبهمی نشاندهنده سرزمین حیوانات بود، در حالیکه در آثار بعدیاش از فرمهای تخت استفاده کرد که بیانکننده هنر بدوی و کهنه بود در واقع نشانی از الهامات سوررالیستی در آثار این دههاش مشهود است.

مارک روتکو علاقه زیادی به درخشندگی رنگها داشت بنابراین از آبرنگ استفاده میکرد او در میانه دهه ۴۰ آثار خارقالعادهای را با استفاده از تونالیته رنگهای خاکستری و خاکی خلق کرد، رنگهایی که او در اواخر عمرش بسیار قویتر از آنها استفاده کرد آثاری مانند: “بدون عنوان شماره ۱۰″، “صحنه غسل تعمید”، “بدون عنوان شماره ۱۶″، “دفن من” و “جادو”. در برخی از این آثار، روتکو علاوه بر آبرنگ از تمپرا و جوهر نیز استفاده کرده است. یکی از شاخصههای آثار این دوره روتکو، شخصیت وزین اساطیری است که در نقاشیهایش به چشم میخورد.
روند آثار روتکو در دهه 50 و 60
تجربههای دهه ۴۰ روتکو با تجربههایی از اتوماتیسم سوررالیست، وی را از نظم و دستوری که در آثار اولیهاش حاکم بود آزاد کرد و عنصر فعال اساطیری بودن که در آثار اولیهاش وجود نداشت، مخاطبان را بر آن میداشت تا آثار او را با آثار هنرمندان معاصرش مانند “ماتا” و “ماسون” مقایسه کنند؛ دو هنرمندی که به واسطه حضورشان تأثیر بسیاری بر گروه هنرمندان آمریکایی داشتند. او دلبسته فرم، رنگ و فضا بود و برخلاف دوستان هنرمندش به جای تأثیرپذیری از زندگی و محیط شهری، به اساطیر و کهننمونهها توجه میکرد.

برداشت او از اساطیر برداشتی کاملاً مدرن بود و با تفسیرهای اجتماعی او از شرایط جهان تطبیق میکرد. بعد به مطالعه آثار یونگ و فروید پرداخت و نظریات این دو متفکر و روانشناس بزرگ قرن، بهویژه در زمینه ارتباط رؤیاها و کهن نمونهها با ناخودآگاه جمعی برایش اهمیت بسیاری یافت.
مارک روتکو تقریباً در زمستان ۱۹۵۰، به اوج بلوغ سبکی خود رسید که در آثارش مستطیلهای رنگی درخشان یکی در بالای دیگری استفاده میکرد. تأثیر ماتیس در آثار روتکو مانند تابلو بدون عنوان (بنفش، سیاه، نارنجی، زرد، سفید و قرمز) بسیار مشهود است، به اندازهای که وی میتوانست بیانیههایی را در مورد رنگ در نقاشیهایش بیان کند. بسیاری از آثار روتکو که در دهه ۵۰ و ۶۰ در اندازههای بزرگ انجام داده، بهیادماندنی است و عنوان میکند: قصد داشتم احساسات بنیانی عواطف انسانی مانند تراژدی، ایکستازی و عذاب و … را بیان کنم.

او سعی داشت تا تجربههای متعالیاش را بیان کند؛ تجربههای مشترکی که او با دیگر هنرمندان معاصرش همچون پولاک و دکونینگ و کسانی داشت که روند نقاشی کردن برایشان ماجراجویی بود و بوم بازتابی از آن و نه فقط نقاشی صرف. رویکردی که روتکو در نقاشی دنبال میکرد کمتر کنشی بود و اصولاً ساعتها جلوی بوم خالی مینشست قبل از اینکه شروع به نقاشی کند.
روتکو و پروژه ساختمان سینگرام
در سال ۱۹۵۸، “فلیپ جانسون”، معمار برجسته آن دوران و سرپرست پروژه ساختمان باشکوه سینگرام از او دعوت کرد تا نقاشی دیواری برای رستوران این ساختمان انجام دهد. او بیش از دو سال روی این پروژه کار کرد و پس از اتمام سه پنل آن، به دلایل شخصی قرارداد را لغو کرد و پول را پس داد. نقاشیهای پنل اول به صورت جداگانه فروخته شد، پنل دوم به حال خود رها شد و هیچوقت فروخته نشد و پنل سوم در سال ۱۹۶۹ به گالری تیت مدرن داده شد.
او نقاشیهایش را که مراقبهگونه بود و با احساسات انسانی حرف میزد، کاملاً با محیط آنجا ناسازگار یافت. روتکو هیچگاه اجازه نداد که مشکلات مالی خللی در مسئله اخلاقی و معنوی هنرش ایجاد کنند. اقدامات وی بیشک ریشه در اعتقادهای کودکی و جوانیاش داشت که هر چه پیرتر میشد این خصیصه در آثارش نیز تقویت مییافت و هر قدمی که به سوی موفقیت برای هنرمند شدن برمیداشت، در تعامل با باورهای درونیاش بود.
دوستان روتکو عنوان میکنند که افزایش موفقیت روتکو به همان اندازه که زندگی او را هموارتر میکرد، برای او سختیهای بیشتری به همراه داشت و او را ناآرامتر میساخت و او روز به روز افسردهتر میشد، زیرا با وجود پیشرفتهایش در جامعه هنری احساس میکرد محدود شده است و همیشه ترس از این داشت که مبادا کارش به انتها رسیده باشد.

نمایشگاه انفرادی در موزه هنر مدرن
در سال ۱۹۶۱، اولین نمایشگاه مهم انفرادی خود را در “موزه هنر مدرن” برگزار کرد و اصرار داشت آثار بعد از سال ۱۹۴۵ را در این نمایشگاه نمایش دهند و آثارش را در نور کم و با تراکم زیاد اجرا کرد. این نمایشگاه مسیر جدیدی را در نقاشی روتکو نشان میداد. این نمایشگاه با استقبال زیادی روبرو شد و در کل اروپا برگزار شد. شاید یکی از مشخصترین ویژگیهای آن، اولین نمایشگاه انفرادی از همنسلان خودش از مدرسه نیویورک و اثباتکننده یک دهه درگیری روتکو برای شناخته شدن به عنوان یک هنرمند در سبک و جریانی اصلی در هنر نیویورک بود.
شناخته شدن مارک روتکو در دنیای هنر منجر به پیشنهادهای جدیدی به وی شد، از جمله پیشنهاد پروفسور “واسیلی لئونتیف”، رئیس انجمن دانشگاه هاروارد که قصد داشت گروهی از هنرمندان را برای نقاشی دیواری پینت هاوس “مرکز لیوک” جمعآوری کند. این نقاشی شامل ۵ پنل عظیم بود و در سال ۱۹۶۲ به پایان رسید. این نقاشیها قبل از اینکه به هاروارد فرستاده شود، در موزه گوگنهایم به نمایش درآمد و روتکو اینستال کردن نقاشیها را به عهده گرفت.
نمازخانه روتکو
در سال ۱۹۶۴ روتکو بیشترین دستمزد خود را از دومنیک برای نقاشی دیواری در نمازخانه هوستون، که معمار آن جانسون بود، دریافت کرد. با درآمد آن توانست به یکی از آرزوهای دیرینهاش، یعنی ساخت بنای تاریخی برای هنر مذهبی غرب برسد. او پنج پنل تکی و چهار پنل برای نمازخانه طراحی کرد و از رنگهای قرمز و سیاه و سفید استفاده کرد. او تا سال ۱۹۶۷ بر روی آن کار کرد و متأسفانه در رونمایی از این پروژه ـکه یکسال بعد از خودکشیاش بودـ حضور نداشت.

گردآوری و ترجمه: نیما نعمانی
تهیه شده توسط آرت اکو